معنی به وجود آورنده انرژی

حل جدول

کلمات بیگانه به فارسی

به وجود آورنده

پدید آورنده

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

به وجود آورنده

پدیدآورنده

لغت نامه دهخدا

آورنده

آورنده. [وَ رَ دَ / دِ] (نف) آنکه آورد.


انرژی

انرژی. [اِ ن ِ] (فرانسوی، اِ) نیرو. قوه. قدرت. (فرهنگ فارسی معین). کارمایه. (یادداشت مؤلف). مفهوم انرژی یکی از اساسی ترین مفاهیم فیزیکی است ولی تعریف ساده و در عین حال دقیق آن دشوار است، معمولاً انرژی را توانایی یا قابلیت انجام دادن کار تعریف می کنند. مثلاً اسب انرژی دارد، زیرا میتواند باری را بکشد، فنر کوک شده ٔ ساعت دارای انرژی است، زیرا میتواند عقربه ها را حرکت دهد. خازنی که بار برقی دارد در ضمن تخلیه کار میکند و بنابراین انرژی دارد. اغلب انرژی را با نیرو (عامل تغییر حرکت جسم) و قدرت (کاری که درواحد زمان انجام میگیرد) اشتباه میکنند. انرژی از جنس کار است و با آحاد کار اندازه گیری میشود. هرگاه کاری بر جسمی انجام گیرد معادل آن کار بر انرژی افزوده میشود و اگر جسمی کاری انجام دهد معادل آن کار از انرژی جسم کاسته میشود. (از دایره المعارف فارسی).
- باانرژی، باقوت. نیرومند. (از یادداشتهای لغت نامه).
- بی انرژی، بی قوت. ناتوان. (از یادداشتهای لغت نامه).


عمل آورنده

عمل آورنده. [ع َ م َ وَ رَ دَ / دِ] (نف مرکب) سازنده.
- به عمل آورنده، مهیاکننده. سازنده.


وجود

وجود. [وُ] (ع مص) وَجد. جِدَه. وِجدان. یافتن. (منتهی الارب) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی). || دانستن. (از اقرب الموارد). وجد به معنی عَلِم َ آید و در این هنگام از افعال قلوب به شمار آید و دو مفعول را نصب دهد مانند: وجدت صدقک راجحاً. (اقرب الموارد). || هست گردیدن و فعل آن به طور مجهول به کار رود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || (اِمص) بود. (یادداشت مرحوم دهخدا). هستی. ضد عدم. (ناظم الاطباء). هستی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چیزها را وجودی است در اعیان و وجودی است در اذهان و این هر دو به طبع باشد و اختلاف و تغیر را در آن مدخلی نه و وجودی در عبارت و وجودی در کتابت و این هر دو به وضع باشد و به حسب اختلاف اغراض واضعان مختلف و متغیر شود و از این چهار وجود سه دال بودو آن کتابت و عبارت و معنی است و سه مدلول و آن عبارت و معنی و عین است و وجود در کتابت دال بود و مدلول نبود و در عین مدلول بود و دال نبود و در قول و ذهن هم دال بود و هم مدلول. (اساس الاقتباس ص 62). رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و شرح مطالع شود:
همه رنج من از وجود من است
لاجرم زین وجود نالانم.
خاقانی.
چونکه ببودش کرم آباد شد
بند وجود از عدم آزاد شد.
نظامی.
خدایی کآفرینش در سجودش
گواهی مطلق آمد بر وجودش.
نظامی.
بر ایشان ببارید باران جود
فروشستشان گرد دل از وجود.
سعدی.
هرگز وجود حاضر غایب شنیده ای
من در میان جمع و دلم جای دیگر است.
سعدی.
- باوجود، بزرگ. بزرگوار. صاحب شرافت و عظمت. (ناظم الاطباء).
- با وجود آن، با آن و حال آن. (ناظم الاطباء).
- بی وجود آن، بی آن. (ناظم الاطباء).
- صاحب وجود، بزرگ و بزرگوار و شریف. (ناظم الاطباء).
- وجودآرای، زینت دهنده ٔ وجود و آرایش کننده ٔ آن:
هردو رکن افسر وجودآرای
هر دو رکن اختر سعودنگار.
خاقانی.
- وجود آمدن و به وجود آمدن و در وجود آمدن، موجود شدن. هست شدن. به هستی آمدن:
گمان مبر که جهان اعتماد را شاید
که بی عدم نبود هرچه در وجود آید.
سعدی.
ز ابلیس هرگز نیاید سجود
نه از بدگهر نیکویی در وجود.
سعدی.
خداوندگارانظر کن به جود
که جرم آمد از بندگان در وجود.
سعدی.
- وجود دادن، ایجاد کردن و اختراع نمودن. (ناظم الاطباء).
- وجود داشتن، موجود بودن.
- وجود ذهنی، یکی از انواع چهارگانه ٔ وجود. رجوع به وجود شود.
- وجودساز معادن، کنایه از آفتاب عالمتاب است. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- وجود کتبی، یکی از اقسام وجود. رجوع به وجود و رجوع به اساس الاقتباس ص 62 شود.
- وجود لفظی، یکی از گونه های وجود.
- وجود مطلق، وجودی که از ماهیت مبری است. وجود باریتعالی.وجود قائم بالذات. وجود مستقل:
ما عدمهاییم و هستی ها نما
تو وجود مطلق و هستی ما.
مولوی.
- وجود نگذاشتن، اعتنا به شأن چیزی نکردن و هیچ و نابود انگاشتن. (آنندراج):
خنده ٔ موجم در این دریا کجا تر میکند
من که دریا را وجود شبنمی نگذاشتم.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
- وجود نهادن چیزی را، اعتنا کردن به شأن آن چیز. (آنندراج):
آسمان را کی وجودی مینهد هرگز سلیم.
سلیم (از آنندراج).
|| (اِ) موجود. (ناظم الاطباء). || وجود در عرف به معنی جسم و بدن مستعمل است و این مجاز باشد. (آنندراج) (غیاث). وجود در اشعار سعدی و حافظ به معنی تن و بدن به کار رفته است. (یادداشت مرحوم دهخدا):
یکی تیری افکند و در ره فتاد
وجودم نیازردو رنجم نداد.
سعدی.
صبا خاک وجود مابدان عالی جناب انداز
بود کآن شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم.
حافظ.
|| ایجاد و اختراع. || هستان. || بوش. فرتاش. || ذات. نفس. شخص. کس. نفر. || تنه ٔ درخت. (ناظم الاطباء).
|| (اصطلاح صوفیه) وجود فقدان اوصاف بشری عبد است تا وجود حق یابد زیرا با ظهورسلطان حقیقت بشریت را بقاء و هستی نباشد و همین است معنای سخن ابوالحسین نوری که گوید من بیست سال است که در میان وجد و فقد به سر میبرم، «اذا وجدت ربی فقدت قلبی » و معنای سخن جنید که گوید بدان که توحید مباین است با وجود او و وجود توحید مباین است با علم او پس توحید بدایت است و وجود نهایت است و وجد واسطه است میان آن دو. (تعریفات سیدجرجانی). وجود وجدان حق است در وجد. (تعریفات).

ترکی به فارسی

انرژی

انرژی

فرهنگ معین

انرژی

(اِ نِ) [فر.] (اِ.) نیرو، قدرت، توانایی انجام کار، کارمایه (فره).،~ اتمی نوعی انرژی که در واکنش های هسته ای آزاد می شود، انرژی هسته ای.،~ خورشیدی انرژی تابشی پرتوهای خورشید.،~ پتانسیل انرژی که اجسام بر اثر قرار گرفتن در وضع خاصی دارا می شوند.

فرهنگ عمید

آورنده

کسی که چیزی با خود بیاورد،


وجود

یافتن، دریافتن،
[مقابلِ عدم] هستی،
(اسم) جسم و بدن،
کائنات، عالم هستی،
شخص، فرد،
* وجود ذهنی: [مقابلِ وجود عینی] وجود شیء در ذهن،

فرهنگ فارسی هوشیار

آورنده

(اسم) آنکه آورد.


گرد آورنده

(صفت) گرد کننده فراهم آورنده جمع کننده: روایت کرد ابوالقاسم بن غسان گرد آورنده اخبار آل برمک. . . .

واژه پیشنهادی

آورنده

آرنده

فارسی به عربی

وجود

ان یکون، جوهر، شخص، شخصیه، کیان، وجود

معادل ابجد

به وجود آورنده انرژی

1553

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری